۱۳۹۲ اسفند ۹, جمعه

علیه امپریالیسم٬ فصل ششم- مواد مخدر، دروغ، و جنگ های ویدئویی: مایکل پرنتی٬ برگردان: آمادور نویدی



علیه امپریالیسم 

michael parent

نوشته: مایکل پرنتی

برگردان: آمادور نویدی

فصل ششم- مواد مخدر، دروغ، و جنگ های ویدئویی

دلایل ارائه شده برای توجیه مداخلات امپریالیستی همانگونه که متعدد هستند ساختگی- جعلی نیز میباشند. چنانچه در فصل قبل ذکر شد٬ آنها شامل «دفاع از دمکراسی»٬ «حفاظت از منافع آمریکا»٬ «انجام مسئولیت های ما بعنوان رهبر جهان» و «ممانعت ار تهدید فتح جهانی شوروی» بودند. در اینجا بهانه های اضافی را بررسی میکنیم.
راندن شیاطین- دیوها
یکی از راههای متقاعد کردن آمریکایی ها که بقای آنها توسط دشمن شرور تهدید شده است آنست که شرورت را بفردی نسبت دادن (جنبه شخصی دادن) است. برای سالها شیطان- دیو برتر دیکتاتور شوروی یوسف استالین بود. در دوران پس از جنگ جهانی دوم٬ منتقدان سیاست خارجی آمریکا٬ که بسیاری از آنها محافظه کار بودند٬ از درگیریهای خارج کشور و خطرات مربوط به تورم٬ دولت بزرگ و بدهی فراوان هشدار دارند. در پاسخ٬ رزمندگان جنگ سرد در واشنگتن همواره شبح ترس از استالین را داشتند. هر زمانی دوباره موقع رأی دادن به کنگره می آمد٬ محافظه کاری مالی ثابت کرد که هیچ رقیبی برای هزینه بزرگ٬ بودجه کمرشکن نظامی وجود ندارد و لحظه ای که مخارج نیروی های مسلح خود یک کشتی یا یک هواپیما را تکذیب میکردیم مداخلات تشویقی- برای برانگیختن تصویری ذخیره شده از استالین، آماده حمله با چنگال به ما بود.
علاوه بر کمونیستها٬ رهبران خلقی کشورهای جهان سوم،  بعنوان شیاطین دیگر تعریف می شوند. برای مثال، سرهنگ جمال عبدالناصر در سال ۱۹۵۲ در مصر یکی از این شیاطین بود. او سلطنت کمپرادور فاسد را سرنگون کرد و برای اولین بار در تاریخ مصر آموزش عمومی رایگان برای مردم فراهم کرد. ناصر مدعی کانال سوئز شد٬ خواستار آن شد که آن را مصر اداره کند و عوارض آن را اخذ نماید، نه بریتانیای کبیر و فرانسه. او همچنین جنبش غیرمتعهد را در دوران جنگ سرد بوجود آورد. این تحول از کشوری دست نشانده و گوش بفرمان به کشور مستقل باعث شد که وزیر امور خارجه جان فوستر دالس (John Foster Dulles) به رئیس جمهور ناصر لقب «هیتلر نیل» دهد و او را تهدیدی برای ثبات خاورمیانه بحواند.
در سال ۱۹۵۷، کنگره آمریکا قطعنامه ریاست جمهوری را بنام «دکترین آیزنهاور» تأئید کرد٬ که خاور میانه را بعنوان منطقه ای حیاتی برای منافع ملی آمریکا تعریف کرد. طبق گفته تحلیگر سیاسی ویلیام بلوم(William Blum) این قطعنامه نیز مانند  دکترین مونرو و دکترین ترومن٬ «حق قابل توجه و دلخواهی برای مداخله نظامی به دولت آمریکا» باز هم در منطقه ای دیگر از جهان اعطا کرد. بلافاصله پس از آن٬ سیا عملیاتی را برای سرنگون ساختن دولت دمکراتیک منتخب سوریه شروع کرد و یک سری توطئه برای ریشه کن کردن ناصر و ناسیونالیسم آزاردهنده اش آغاز کرد. اگر کسی مثل هیتلر- هیتلروار خاورمیانه را بی ثبات میکرد٬ این، رئیس جمهور ناصر نبود.
اگر ما به رهبران آمریکا و کارشناسان رسانه ها باور کنیم٬ معمر قذافی لیبی یک دیو دیگر٬ «قاتلی» است که گفته میشود از «جنون هیتلری» رنج میبرد. میهمان مفسر در برنامه نایت لاین ای بی سی (۴ دسامبر ۱۹۸۱) همچنین بر او برچسب «درغگوی پاتالوژیک» و «مرد دیوانه» زد. گناه واقعی قذافی این بود که٬ در سال ۱۹۶۹، گروه حاکم ثروتمند زشت و ناپسند را سرنگون کرد٬ و با استفاده از بخش بزرگی از سرمایه و نیروی خود کشور برای نیازهای عمومی به سمت یک جامعه مساوات طلبانه تر حرکت کرد. او همچنین صنعت نفت لیبی را ملی کرد. در نتیجه٬ در سرتاسر سالهای۱۹۸۰ و۱۹۹۰، لیبی هدف اقدامات تحریک آمیز آمریکا٬ حملات هوایی٬ تحریم ها٬ و محل نبرد عملیات طولانی بود که برای متقاعد کردن مردم آمریکا طراحی شده بود. بعبارت صریحتر، گویا یک کشور سه میلیونی٬ با یک ارتش نسبتا مجهز ۵۵۰۰۰ نفری٬ تهدیدی مرگبار برای آمریکا شده بود.
رئیس جمهور پاناما٬ مانویل نوریگا(Manuel Noriega) بعنوان یکی دیگر از رهبران  شرور و اهریمن خوانده شد. در سال ۱۹۸۹، در آستانه حمله آمریکا به پاناما٬ توسط میزبانان خبری تلویزیون، او یک «مار مکار جنگل» و «موش باتلاق» خوانده شد. بنا بر گزارش سربازان آمریکایی اشیای افسونگری، صد پوند کوکائین٬ و تصویری از هیتلر در میان اموال نوریگا کشف شد. تحقیقات بعدی نشان داد که اشیای افسونگری٬ کنده کاریهای سرخپوستان(Indian carvings) بود؛ «کوکائین» ذخیره اضطراری آرد نان ذرت مکزیکی؛ و تصویر هیتلر یک عکس تایم- زندگی(Time-Life) تاریخ جنگ جهانی دوم بود.
سال بعد٬ صدام حسین به صورت مشابهی تحت قلع و قمع قرار گرفت٬ بهمانصورت کاخ سفید و رسانه ها جنگ تبلیغاتی خود را برعلیه عراق شروع کردند. صدام حسین «قصاب بغداد»٬ یک «مرد دیوانه»٬ «روانی تغییر شکل داده»٬ و «جانور» نامیده شد. رئیس جمهور بوش (پدر) او را بعنوان کسیکه کارهایی «بدتر از هیتلر» انجام داده، تشبیه کرد. رهبر کشور مورد هدف نه فقط شرور و اهریمن، بلکه بعنوان تجسمی از کشور خود درنظر گرفته میشود. مردم یک کشور برابر با رهبر خود شده٬ بطور نیابتی شرور و اهریمن خوانده میشوند و با اطمینان کامل، به بهانه منصفانه برای هر یورشی تبدیل میشوند.
به سمت چپ نگاه کردن دنبال تروریست گشتن
دشمنان شرور اغلب به تروریسیم متهم میشوند. در طول سالهای زیادی دولت ریگان٬ اتحاد شوروی را بمثابه رهبری یک شبکه تروریستی جهانی محکوم کرد. متعاقب آن، خبرگزاریهای عمده، از جمله، واشنگتن پست (۲۷ ژانویه٬ ۱۹۸۱) شوروی و متحدانش را به عنوان «منشاء اصلی ترور در جهان» متهم نمودند. وال استریت ژورنال (۲۳ اکتبر٬ ۱۹۸۱) در سرمقاله ای شوروی ها و کوبایی ها را به «مشارکت گسترده در تروریسم در آمریکا» متهم کرد. یک فرد راستگرا مانند کلیر استرلینگ (Claire Sterling) در کتاب نوشت که گروههای تروریستی عرب٬ ایرلندی٬ باسک٬ ژاپنی٬ آلمان غربی٬ و ایتالیایی با مسکو ارتباط دارند. کوچکترین چیزی که از این همه اتهامات غایب بود، فقدان مدرک در تأئید اتهامات وارده بود.( پس از سقوط شوروی و باز شدن پرونده ک گ ب٬ بازهم هیچ مدرکی در اثبات این اتهامات پیدا نشد).
 لیبیایی ها بارها و بارها از طرف آمریکا به تروریسیم متهم شده اند. اخیرا در اوایل سالهای ۱۹۹۰، دولت آمریکا بدون ارائه حتی هیچ سندی دال بر ارتباط لیبی و متهمان عملیات با سازمانهایی در ایران یا سوریه، لیبی را عامل سقوط پرواز ۱۰۳ پان آمریکن برفراز لاکربی اسکاتلند و کشته شدن ۲۷۰ نفر معرفی کرد.
 در سال ۱۹۸۱، لیبی توسط کاخ سفید و نوکران وفادارش در رسانه های خبری متهم شد که برای کشتن رئیس جمهور یک تیم ضربت فرستاده است. اخبار بکرات  از داستانهای تلاش برای ترور قریب به اتفاق، پر و اشباع شده بود. بسته به اینکه کدام منبع خبری را کدام شخص قبول داشته باشد٬ یک یا دو تیم ضربت وجود داشتند که متشکل از سه٬ پنج٬ ده٬ دوازه یا سیزده نفر تروریست از کانادا یا مکزیک٬ متشکل از لیبیایی٬ و ایرانی٬ شاید در همکاری با آلمان شرقی یا سوریه ای یا لبنانی یا فلسطینی می آمدند. هرگز یک تیم تروریستی  پیشاپیش چنین دستورالعملی را دریافت نکرده بود. این تبلیغات باید برای جلوگیری از حمله وحشی ترین سگها کافی بوده باشد. تیمیهایی که هرگز وجود نداشتند و هیچ اتفاقی نیافتاد.
در همین حال٬ اقدامات تروریستی واقعی راستگرایان٬ مانند بمبگذاری در یک هواپیمای کوبایی که منجر به از دست دادن جان بسیاری شد٬ بمبگذاری نژادپرستانه در دیسکو- سالن رقص چند نژادی در آلمان غربی٬ و صدها حمله تروریستی و جنایات ناشی از نفرت در آمریکا توسط گروههای راستگرای وطنی٬ برعلیه اقلیتهای قومی و مذهبی٬ همجنسگرایان٬ و درمانگاه های سقط جنین٬ بسختی باعث  موج نگرانی واشنگتن شده است.
دولت آمریکا٬ دولت امنیت ملی با تعریف خودش بعنوان یک قهرمان برعلیه تروریسم٬  می خواهد توجه عموم را از شبکه جهانی تروریستی خودش منحرف سازد. نازی های سابق  و داوطلب برای کمپین های تروردر آمریکای لاتین و جاهای دیگر در آمریکا پناه داده میشوند٬ نیروهای نظامی و شبه نظامی، جوخه های مرگ که جامعه  خود را در مقیاس بزرگ تهدید و ارعاب می کنند، در ده ها کشور آموزش دیده٬ مجهز٬ و بوسیله سیا و پنتاگون حمایت مالی میشوند. آنها در کشورهایی مثل گواتمالا٬ موزامبیک٬ و هائیتی در عرض فقط یک هفته بیشتر از همه مقتولان ده سال بدست گروههای «تروریست» عرب٬ باسک٬ و ایرلند شمالی آدم کشتند.
حفاظت از آمریکائیان در خارج از کشور
رسانه ها اغلب درباره آمریکایی هایی که در کشورهای خارجی  زندانی میشوند، گزارش میدهند. بدون استثنا٬ در همه این داستان یک مقام آمریکایی به شهروندان ما هشدار میدهد که آنها نباید فرض کنند که دولتشان قادر خواهد بود راهی برای نجاتشان بیاید. اما چرا آمریکایی های زیادی این تصور اشتباه را دارند؟ شاید پاسخ این باشد که دو دولت آمریکایی وجود دارد: یک دولت درمانده که اعتنایی ندارد و هشدار می دهد: «وقتی که شما بخارج سفر میکنید٬ مسئول خودتان هستید»؛ و دیگری که با قاطعیت ادعا میکند: «در حالی که جان آمریکایی ها در خطر است٬ ما نمیتوانیم بیکار بنشینیم. ما تفنگداران دریایی اعزام می کنیم». بعد از شنیدن بیشتر از یک قرن ترجیع بند دوم٬ آمریکایی ها میتوانند فکر کنند وقتی که به خارج از کشور سفر می کنند، در صورت زندانی شدن، توسط قدرت کامل و عظیم آمریکا محافظت و آزاد میشوند.
«حفاظت از جان آمریکایی ها» بارها و بارها بعنوان بهانه ای برای حمله و اشغال  کشورهای دیگر بکار گرفته شده است. در سال ۱۹۵۸، برای توجیه پیاده کردن ۱۰۰۰۰ تفنگدار دریایی در لبنان (برای نجات  دولت کمپرادور٬ طرفدار سرمایه داری و ممانعت از قیام ملی)٬ رئیس جمهور آیزنهاور ادعا کرد که شهروندان آمریکایی باید تخلیه و بجای امن فرستاده شوند. در واقع٬ به آنها قبلا هشدار داده شده بود که از سفر به لبنان پرهیز کنند و اکثر شهروندان آمریکایی قبل از اینکه تفنگدارن دریایی برسند، آن کشوررا ترک کرده بودند.
در سال ۱۹۶۲، در جمهوری دومینیکن٬ پس از سی سال حمایت آمریکا از دیکتاتوری رافائل تروجیلو (Rafael Trujillo)٬ در نتیجه یک انتخابات آزاد و عادلانه خووان باش (JuanBosch) بریاست جمهوری رسید. باش انجام اصلاحات ارضی٬ کاهش اجاره مسکن٬ ملی کردن بعضی شرکتهای کسب و کار٬ پروژه های خدمات عمومی٬ کاهش واردات اقلام لوکس٬ و آزادیهای مدنی برای همه گروههای سیاسی را برای کشور در برنامه خود گنجانده بود. واشنگتن با دیده تردید به باش می نگریست و او را بعنوان آذوقه رسان «سوسیالیسم خزنده» میدید. تنها پس از هفت ماه از شروع دوره ریاست جمهوری٬ اوتوسط ارتش مورد حمایت آمریکا سرنگون گردید. سه سال بعد از کودتا٬ عناصر طرفدار قانون اساسی در نیروهای مسلح دومینیکن٬ تشویق شده توسط غیرنظامیان مسلح٬ تلاش کردند تا باش (Juan Bosch) را به کرسی ریاست جمهوری برگردانند. در طول مبارزه٬ نیروهای طرفدار قانون اساسی همکاری کامل خود را برای کمک به تخلیه هر تبعه آمریکایی که خواستار ترک کشور بود، عملی کردند. در واقع٬ به هیچ آمریکایی صدمه ای وارد نشد و کاخ سفید هم نگران نبود که کسی در خطر باشد. اما زمانیکه مشخص شد که دولت نظامی سرنگون خواهد شد٬ رئیس جمهور لیندون جانسون(Lyndon Johnson) نیروهای نظامی آمریکایی  را «برای حفاظت از جان آمریکایی ها» فرستاد. جای تعجب است که چرا ۲۳۰۰۰ پرسنل نظامی برای نجات تعداد نسبتا کمی آمریکایی لازم است٬ هیچ آمریکایی هم تقاضای کمک نکرده بود٬ در واقع بعضی از آمریکایی ها هم به هواداران قانون اساسی کمک میکردند. در حقیقت٬ در یک عملیات امداد و نجات نیروی اشغالگر دخالت داشت- نه تنها اتباع آمریکایی، حتی طرفداران خونتای نظامی راستگرا٬ با تهیه سلاح و بودجه٬ و بطور مستقیم در سرکوب خونین طرفداران قانون اساسی شرکت داشتند. پرسنل نظامی آمریکا تقریبا برای مدت پنج ماه، یعنی خیلی بیش از آنکه برای کمک به تخلیه هر آمریکایی لازم بود، در جزیره (دومنیکن- م) باقی ماندند. این پنجمین بار در این قرن بود که آمریکا برای جلوگیری از تغییرات اجتماعی مردمی و تقویت استبداد طبقاتی موجود حمله کرده بود.
در سال ۱۹۸۳، زمانی که رئیس جمهور ریگان کشور کوچک گرانادا (با جمعیت ۱۲۰۰۰ نفر) را با یک حمله بی اساس و نقض قوانین بین المللی اشغال کرد، بار دیگر جلوگیری شناخته شده از«به خطر افتادن جان آمریکایی ها» اجرا شد و تعدادی از مدافعان این جزیره را کشت. کاخ سفید ادعا کرد هدف عملیات نجات جان دانشجویان آمریکایی در دانشکده پزشکی سنت جرج (St. George MedicalSchool) است که گویا در اثر درگیری بین جناح های حاکم در این جزیره بخطر افتاده بودند. در واقع٬ همانگونه که رئیس دانشکده شهادت داد٬ هیچ دانشجویی مورد تهدید قرار نگرفته بود و چند تایی میخواستند بروند. بعد از هشدار قریب الوقوع حمله، بسیاری از دانشجویان تصمیم خود را تغییر دادند. تمایل آنها برای تخلیه بمنظور خارج شدن از جلو راه اقدام ارتش آمریکا اکنون بعنوان توجیهی برای خود اقدام بنظر میرسید. گناه واقعی گرانادا آن بود که جنبش انقلابی قصد داشت جواهر تازه (revolutionary New Jewelmovement) خودش را با یک سری اصلاحات مساوات طلبانه٬ از جمله آموزش رایگان در مدرسه ابتدایی و آموزش متوسطه ٬ درمانگاههای بهداشت عمومی (اکثرا با کمک پزشکان کوبایی)٬ و توزیع رایگان مواد غذایی به نیازمندان همراه با ارائه تسهیلاتی برای بهبود خانه های مسکونی عرضه نماید. دولت همچنین زمینهای بلا استفاده را برای تأسیس تعاونیهای زراعتی کرایه داده بود٬ بسوی کوتاه کردن دست شرکتهای صادرکننده محصولات از کشاورزی، پول نقد و به سمت خودکفایی تولید مواد غذایی پیش میرفت. بعد از اشغال٬ این برنامه ها لغو شد و بیکاری و خواسته های اقتصادی بشدت افزایش یافت. جزیره از ادامه راه جایگزین توسعه منع گردید.
توضیحی برای حسن ختام: در اواسط سالهای ۱۹۸۰، زمانیکه دولت ریگان مسئله حمله به نیکارگوئه مطرح کرد٬ گروه بزرگی از شهروندان آمریکایی در آن کشور٬ که از دولت ساندنیستی طرفداری میکردند٬ بیانیه روشنی مبنی بر این که جانشان در خطر نیست، صادر کردند. بنابراین، بهانه «نجات آمریکایی ها»، یک بهانه آشنا بود٬ و آنها با پیشبینی استفاده واشنگتن از آن، سعی کردند بهانه نادرست آنرا افشاء کنند.
دنبال بهانه گشتن
هنگامیکه بعضی افراد برای توجیه یک عمل خاص از راه طرح و توضیحات جدید و متفاوت سعی میکنند٬ باحتمال زیاد آنها دروغ میگویند. همین گونه در مورد سیاستگذاران صادق است. انقلاب ۱۹۱۷ روسیه٬ رعشه بر اندام نظام سرمایه داری انداخت. حزب بلشویک٬ با پشتیبانی طبقه قوی کارگران-  زحمتکشان٬ استبداد تزاری را سرنگون ساخت٬ املاک دولت را اجتماعی اعلام کرد٬ اموال کلیسا را مصادره، بانکها و شرکتهای خصوصی را ملی کرد٬ و خودش را دولت کارگران اعلام نمود. برای نخبه گان طبقه سرمایه داری جهان غرب٬ یک کابوس واقعی پدید آمده بود. در طول چند ماه٬ آمریکا و چهارده کشور سرمایه داری دیگر به روسیه حمله کردند. به مردم آمریکا گفته شد که (۱) این اقدام نظامی برای جلوگیری از کمک دولت بلشویکی به آلمان ها است٬ که هنوز متحدان غربی با آنها در جنگ بودند. در واقع بلکشویکها قرارداد صلح جداگانه ای با آلمانها بست ولی هیچ تمایلی به کمک به قیصر- صدراعظم آلمان نشان نداد. هنگامیکه جنگ با آلمانها پایان یافت٬ بهانه جدیدی مورد نیاز بود. حالا رئیس جمهور وودرو ویلسون(Woodrow Wilson) اعلام کرد که (۲) نیروهای مهاجم برای برقراری نظم و جلوگیری از شقاوت لازم بود.او براحتی این واقعیت را که مداخله گران و متحدان گارد سفید سلطنتی خودشان باعث اختلال و ارتکاب بسیاری اعمال سبعانه بودند، نادیده گرفت. سپس گفته شد که(۳) مداخله برای مجبور کردن بلشویکها به بازپرداخت وامهایی است که رژیم تزاری سابق از اروپا قرض گرفته است. در نهایت٬ رئیس جمهور ویلسون قبول کرد که دلیل اصلی:(۴) او این است که نمیتواند بلشویکها را تحمل کند. اما هرگز توضیح نداد که چرا آنها قابل تحمل نبودند. هدف واقعی از مداخلات متحدین براندازی حکومت جدید در حال ظهور٬ آشکارا ضد نظام سرمایه داری بود.
اولین انقلاب پرولتری موفق در تاریخ جهان باید برگشت پذیر میشد٬ تا مبادا بعنوان الگوی خطرناکی برای مردم عادی در کشورهای دیگر٬ از جمله در آمریکا شود. رهبرانی مثل لانسینگ(Lansing)٬ وزیر امور خارجه و خود ویلسون این نگرانی را در مکاتبات خصوصی خود بیان کردند. اما هرگز به مردم عادی در این یا هر کشور سرمایه داری دیگری نگفتند که چه چیزی واقعا باعث نگرانی آنها شده است.
بهانه گرفتن های زیادی را در طول جنگ ویتنام در سالها ی ۱۹۶۰،  شاهد بودیم. در مراحل اولیه جنگ٬ مقامات واشنگتن گفتند که دخالت آمریکا (۱) برای ایجاد ثبات در دولت ویتنام جنوبی لازم بود. سپس(۲)جلوگیری از حمله ویتنام شمالی را بهانه کرد. همانقدر که تلفات افزوده میشد، هدف سیاست ادعایی برای (۳) نجات همه جنوب شرقی آسیا از«کمونیسم آسیایی با دفتر مرکزی آن در پکن» واضح تر می گردید. در سالهای آخر جنگ٬ بهانه های ادعائی چیزی کمتر از(۴) امنیت و افتخار آمریکا و بقای جهان آزاد نبود.
به گرانادا برگردیم٬ قبلا اشاره کردیم که چگونه دولت ریگان (۱) برای حمله از بهانه نجات دانشجویان پزشکی استفاده کرد. سپس ریگان ادعا کرد که (۲) گرانادا به زرادخانه بسیار عظیم سلاح تبدیل شده که میتواند تهدیدی برای دیگرکشورهای کارائیب باشد٬ و (۳) با ساختن بندری برای لنگرگاه زیردریایی ها و یک فردوگاه نظامی برای هواپیماهای شوروی ابزار قدرت شوروی شده- که همه دروغ بود. همچنین بما گفته شد که (۴) جزیره یک «نقطه کور» آسیب پذیر را به مسیر حمل و نقل دریایی ما وصل کرده؛ بعبارت دیگر٬ گرانادای کوچک ممکن است آمریکا را با قطع خطوط دریایی بزانو درآورد. مهاجمان وقتی که جزیره را در کنترل گرفتند٬ دولت «بازار آزاد» بریاست مالی آمریکا حزب جدید ملی را بنا نهاده٬ درنتیجه به هدف واقعی حمله رسیدند: ممانعت از حضور هر کشوری در کارائیب که بخواهد سیستم شرکتهای بزرگ جهانی را با چالش مواجه سازد.
 اظهارات رسمی در ارتباط با جنگ کنترای مورد حمایت آمریکا برعلیه نیکاراگوئه در سالهای ۱۹۸۰ الگوی مشابهی را بهانه کرد. در ابتدا بما گفته شد که حملات (۱) برای جلوگیری از ارسال سلاحهای ماناگوا(Managua) به شورشیان السالوادور در نظر گرفته شده بود. هرگز توضیح داده نشد که چرا جبهه فارابوندو مارتی (FMLN) السالوادور نباید در مبارزه برعلیه یک دیکتاتور جانی کمک شود. سپس بما گفته شد که مداخله برعلیه ماناگوا (۲) برای وادار کردن نیکاراگوئه به انتخابات آزاد طراحی شده بود- چیزی که آنها در سال ۱۹۸۴ انجام داده بودند. سپس این بود که(۳) برای ممانعت نیکاراگوئه از تبدیل  شدن به اقمار شوروی بود٬ در نهایت٬ آن بهانه قرار گرفت که(۴) برای جلوگیری نیکاراگوئه از صدور انقلاب خود به همه آمریکای مرکزی و تهدید امنیت خود آمریکا است. همچنانکه مداخله در حوزه و هزینه رشد میکند منطق تمایل به توسعه دارد.
قتلعام جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ نمونه برجسته ای ازچگونگی همدستی دروغ و جنگ بود. در اواخر سال ۱۹۸۹، عراق پس از حصول اطمینان از مقامات آمریکایی در مورد بیطرفی واشنگتن، به کویت حمله کرد. در پاسخ٬ دولت بوش در همکاری با دیگر کشورهای عضو سازمان ملل متحد٬ نیروهای اشغالگر عراقی را در کویت و جمعیت غیرنظامی عراق٬ از جمله شهر بغداد را یک ماه تمام زیر حملات هوایی شدید قرار داد. عراق پس از تبادل نظر با اتحاد شوروی٬ با خروج از کویت در طول سه هفته موافقت کرد. اما دولت بوش فقط یک هفته به عراقی ها مهلت داد. خروج عراق با حملات هوایی آمریکا و کشتار پرسنل نظامی در حال عقب نشینی همراه گشت. بیش از ۱۰۰۰۰۰ عراقی٬ از جمله بسیاری از شهروندان در این جنگ یکطرفه کشته شدند. تلفات آمریکایی  چند صد نفر بودند. جنگ خلیج فارس (یا «طوفان صحرا»٬ آنگونه که توسط مقامات نامیده شد) نشان داد که یک رهبر خارجی احتیاج ندارد که کمونیست باشد تا فشار کامل امپریالیسم آمریکا را احساس کند.
اگرچه صدام بهتر از حد متوسط استاندارد زندگی را برای مردم خود به ارمغان آورد و سیاست های توسعه  ملی را پی گرفت٬ او کمی هم انگیزه های مساوات طلبانه ایدئولوژیک بنمایش گذاشت که برای مدافعان سرمایه داری خیلی نفرت انگیز بود. او تعداد زیادی کمونیست و مخالفان چپ را شکنجه و بقتل رساند٬ سیاستی که معمولا باعث استقبال گرم و ریسه رفتن واشنگتن برای هر دیکتاتوری میشود. تا اندکی قبل از جنگ خلیج فارس٬ صدام یکی از دریافت کنندگان کمکهای نظامی منظم آمریکا بود. پس چرا رئیس جمهور بوش(پدر) با عراق چنین سختگیری کرد؟
دروغ های جنگ خلیج فارس
اولین بهانه ایکه توسط دولت بوش(پدر- م) مطرح شد، این بود که (۱) نیروهای آمریکایی در خاورمیانه برای دفاع از عربستان سعودی در برابر حمله قریب الوقوع عراق لازم بودند. اما اگر عراقی ها در نظر داشتند عربستان سعودی را تصرف کنند٬ پس چرا آنها بلافاصله پس از اشغال کویت و قبل از رسیدن پرسنل نظامی آمریکا اینکار را نکردند؟ برخلاف شایعه این دروغ٬ خبرنگاران نتوانستند هیچ تجمعی از سربازان عراقی را در مرز سعودی مشاهده کنند. بوش(پدر- م) ادعا کرد که فقط پس از «ماه ها فعالیت دیپلوماتیک سیاسی تقریبا بی پایان و ثابت» حمله خود را به عراق آغاز کرد. اما (۲) عراق هیچ علاقه ای به حل و فصل سیاسی نشان نداد. این یک دروغ آشکار بود. بیکر(Baker)٬ وزیر امور خارجه در  نشستی «دیپلوماتیک» که با عراقی ها در ژنو داشت٬ بسادگی به آنها دستور داد که کویت را ترک کنند. بیکر بحساب خودش٬ هیچ تلاشی برای کشف نارضایتی عراق از کویت نکرد. هنگامیکه عراقی ها مسئله دیده بانان صلح باقیمانده از سال ۱۹۹۰ را مطرح کردند٬ توسط کاخ سفید نادیده گرفته شد. دولت بوش(پدر- م) برای جنگ یکطرفه خرابکاری میکرد. سخنگویان کاخ سفید خروج عراق از کویت را همچون یک «سناریوی کابوس» توصیف میکردند. چرا چنین؟
آیا اجتناب از سناریوی جنگ یک رؤیا نبوده است؟ سیاستگذاران فهمیده بودند که خروج صلح آمیز، رئیس جمهور را از «یک پیروزی باشکوه در برابر تجاوز» محروم میسازد. رئیس جمهور اظهار داشت که او نگران (۳) حفاظت از حقوق بشر در کویت و در دیگر کشورهای خاورمیانه بود. ولی در هیچیک از امارات های فئودالی و استبدادی منطقه حداقل دمکراسی با ارزشی وجود ندارد. در عربستان سعودی٬ زنان هنوز به اتهام رابطه جنسی قبل از ازدواج سنگسار میشوند. در کویت٬ شوراهای دمکراتیک و دیگر گروه های سیاسی سازمان یافته بطور منظم نابود میشوند. یک خانواده ثروتمند کثیف زندگی سیاسی اقتصادی کشور را کنترل میکند. ادعا شده است که (۴) آمریکا  از تعهد سازمان ملل برای دفاع از کشورهای عضو در برابر تجاوز حمایت میکند. اما چرا فقط در این مورد؟
اسرائیل و سوریه٬ هردو٬ به لبنان حمله کرده و هنوز بخشهایی از آن کشور را اشغال کردند؛ ترکیه نصف قبرس را تصرف کرد؛ مراکش جنگ تهاجمی برعلیه صحرای غربی براه انداخت؛ اندونزی به تیمور شرقی حمله و آنرا با کشتار بزرگ تیموری ها ضمیمه اندونزی کرد. با این حال واشنگتن به روابط نزدیک و حمایت از این متجاوزان ادامه میدهد. چند سال قبل از جنگ خلیج فارس٬ وقتی که عراق به ایران حمله کرد٬ واشنگتن به هر دو کشور کمکهای نظامی فرستاد. خود نظامیان آمریکا به گرانادا و پاناما حمله کردند. در واقع با شک و تردید میتوان بر عدم تحمل ناگهانی و بسیار اصولی واشنگتن در برابر تجاوز نگاه کرد.
در ماه اوت ۱۹۹۰، بوش(پدر- م) اظهار داشت که (۵) او سعی کرد که جلو صدام را از انحصاری کردن «همه ذخایر بزرگ نفت جهان» بگیرد. این بهانه حداقل ما را به حقیقت نزدیکتر میکند: قطعا نفت مورد توجه بود. اما اتهام دروغ است. هیچ تولید کننده ای٬ حتی کنسرسیوم قدرتمندی مثل اوپک (OPEC)٬ بازار جهانی نفت را نمیتواند به تنهایی کنترل کند چه رسد به یک رهبر منفردی مانند صدام.
حتی در اثر تحریم سال ۱۹۹۰ که صادرات نفت عراق را قطع کرد٬ تولید خالص نفت تغییر چندانی نکرد. کاخ سفید سپس عراق را متهم کرد که (۶) یک تهدید هسته ای است. این بحث و جدل به لیست دلیل و بهانه های بوش(پدر- م) ماه ها پس از آنکه او مداخله علیه عراق را آغاز کرده بود و بلافاصله پس از آنکه نظرسنجی ها نشان داد که آمریکایی ها با نگرانی به احتمال قابلیت عراق  درتوسعه هسته ای پاسخ دادند ضمیمه شد.
در هر صورت٬  با اعمال تحریم ها٬ برای عراق غیر ممکن بود لوازم مورد احتیاج برای ساختن بمب هسته ای را بدست بیاورد. در ماه نوامبر ۱۹۹۰، بیکر وزیر خارجه استدلال کرد که (۷) مداخله باعث حفظ مشاغل در داخل آمریکا میشود. این برای اولین بار بود که کسی از میان همراهان امنیت ملی بوش بروشنی نگران نیروی کار کشور شده بود. هیچ کسی مشخص نکرد که چگونه یک قتلعام پرهزینه در خاورمیانه باعث حفاظت مشاغل در داخل کشور میشود. در واقع٬ پس از جنگ٬ بیکاری کمی افزوده شد. علاوه بر این٬ راه های مؤثرتر و کمتر وحشتناک برای استخدام آمریکایی ها تا تخریب آشکار کشور دیگری وجود دارد.
بعضی دلایل واقعی
تعدادی از ملاحظات فوری و فوتی برای جنگ برعلیه عراق بودند که دولت بوش ترجیح داد از آنها اسم نبرد. اول٬ صدام حسین سعی کرد از کویت در حفاری در معادن شیب نفت جلوگیری کند و در تلاش تقویت قیمت نفت تا آنجایی بود که بتواند بگیرد . جسارت او در قرار دادن ملاحظات در باره اقتصاد کشور خود پیش از منافع کارتل های نفتی بین المللی او را ناگهان به شخصیتی منفور در واشنگتن تبدیل ساخت. دوم٬ به لطف شبکه های بزرگ٬ جنگ خلیج فارس بعنوان یک رویداد تبلیغاتی ویدئویی برای مجتمع های نظامی- صنعتی٬ عملیات امداد و نجات برای بودجه بزرگنمایی امور دفاعی خدمت کرد. در ژوئیه ۱۹۹۰، برای اولین بار پس از سالها٬ رهبری حزب دمکرات در کنگره درباره  کاهش واقعی هزینه های نظامی صحبت کرد. شادمانی جنگ خلیج فارس کنگره را بطور ملایم به روی خط برگرداند. سوم٬ یک پیروزی سریع و آسان یک رویداد تبلیغاتی برای خود مداخله گران بود٬ درمانی برای «سندروم ویتنام»( که٬ عمدتا مخالف دخالت نیروهای نظامی آمریکا در درگیریهای خارج است). جنگ خلیج فارس بنظر میرسید که مشکل مداخله گران آمریکایی را که مدتها با آن روبرو بودند حل کرده است: که چگونه در یک عملیات نظامی بدون تلفات – از دست دادن جدی جان آمریکایی ها شرکت کنند.(نگرانی آنها بیشتر دلایل سیاسی داشت تا انساندوستانه. تلفات سنگین مردم آمریکا را نسبت به مداخله منفور میکند.) راه صرفه جویی در جان آمریکایی ها آن بود که از آنچنان قدرت شلیک هوایی٬ زمینی و دریایی برتر استفاده شود که بتواند ظرفیت نظامی٬ زیرساخت حریف را نابود سازد٬ و سیستم پشتیبانی بدون هرگونه تعهد زیادی از پرسنل آمریکایی باشد.
آنگونه که از طرف فعالان ضد جنگ ادعا میشود٬ صحت ندارد٬ که  بمباران عراق را به قرن نوزدهم بعقب برگرداند. عراق قرن نوزدهم یک پایگاه تولیدی تقریبا متناسب با نیازهای مردم- جامعه آنزمان بود. تخریب ایجاد شده بحرانی بمراتب بیشتر- بزرگتر از آن است. در ماه مارس ۱۹۹۱، مأموریت سازمان ملل به عراق گزارش داد که درگیری «شبیه به آخرالزمان را ساخته» با تخریب «بیشترین خدمات زندگی مدرن»٬ عراق را به «دوره ماقبل صنعتی، اما با همه عجز وابستگی پساصنعتی بر استفاده شدید انرژی و فن آوری» برگردانده است. بی دلیل نبود که نظامیان آمریکایی حملات «جراحی- هوشمندانه» را به رخ میکشیدند. درست٬ بسیاری از بمبها سقوط آزاد کرده بودند و مردم را بدون کنترل و توجیهی میکشتند. اما هزاران حمله هوایی «جراحی- هوشمندانه» سیستم برق رسانی را تخریب کرد و بطور جدی به سیستم کشاورزی آسیب رساند. بدون برق٬ نمیتوان آب را تصفیه کرد٬ فاضلاب را نمیتوان درست کرد. گرسنگی٬ وبا٬ و بیماریهای دیگر رونق گرفتند.
جنگ خلیج فارس با تحریم کینه جویانه سازمان ملل همراه شد که چند سال بعد هنوز عراق را از دستیابی به منابع تکنولوژیک برای بازسازی تولید مواد غذایی خود٬ ابزار و تجهیزات پزشکی٬ و تأسیسات بهداشتی محروم ساخت. در اواخر سال ۱۹۹۳، سی ان ان(CNN) گزارش داد که نزدیک به ۳۰۰۰۰۰ کودک عراقی از سوء تغذیه رنج میبرند. «تحت تأثیر فقر، آمار مرگ و میر اغلب از میان کودکان٬ نوزادان٬ بیماری مزمن٬ و سالمندان سالانه ۱۲۵۰۰۰ افزایش یافت و از میزان طبیعی گذشت» (لس آنجلس تایمز٬ ۲۲ فوریه۱۹۹۴٬). شهروندان عراقی٬ که قبلا از یک استاندارد زندگی مناسب برخوردار بودند٬ به فقیر تبدیل شده اند. بنابراین یکی از اهداف تاریخی امپریالیسم تحقق یافت: ناتوانی و فقر همه مخالفان بالقوه و تازه به دوران کاهش یافت. چهارم٬ بحران خلیج فارس به دولت آمریکا اجازه داد حضور نظامی خود در خاورمیانه٬ منطقه دارای رژیمهای مشکل دار و سرشار از ذخایز فراوان نفت را طولانی مدت سازد. نیروهای آمریکایی حال میتوانند سریعتر و مؤثر از خودکامگان حاکم در برابر مردم شورشی خود محافظت کند. پنجم٬ آلکساندر هامیلتون(Alexander Hamilton) در شماره ۶مجله فدرالیست نوشت: بسیاری جنگها بخاطرمنافع سیاسی رهبران شروع شده اند. آنها با غرق شدن در درگیریهای خارج ازکشور٬ دنبال کاهش تأثیر مشکلات سخت در داخل کشور، و در نتیجه، تأمین سرنوشت امنیت سیاسی خود هستند.
 جنگ برعلیه عراق در میان یک بحران اقتصادی جدی، بحرانی که رئیس جمهور بوش(پدر- م) بیشتر علاقمند به نادیده گرفتن تا حل و فصل آن بود، بوقوع پیوست. در ژوئیه ۱۹۹۰، محبوبیت او نیز بخاطر ذخیره و رسوایی وام بطور بدی کاهش یافت. هر شب٬ برنامه های خبری تلویزیون از لایه های پی در پی فساد٬ دزدی٬ رشوه٬ و غارت بیت المال٬ از آنچه که بزرگترین توطئه مالی در تاریخ جهان بشمار می رود، پرده برمیدارد. اما پس از آنکه رسانه ها سرگرم فروش جنگهای ویدئویی با تکنولوژی بالا تبدیل شدند٬ مشکل ذخیره و وام از اخبار شب حذف گردید. پیروزی در جنگ خلیج فارس نیز آنرا برای بررسی دخالت آشکار بوش در توطئه ایران کنترا٬ بنظر همچون محبوب نجسی که قابل دسترسی نبود، سخت تر کرد.  در حالی که جنگ هنوز در حال پیشروی بود٬ من در بولتن اطلاعاتی عملیات مخفی(Covert Action Information Bulletin) در (بهار ۱۹۹۱) نوشتم: «صبح روز بعد از پیروزی٬ بیشتر مردم آمریکا ممکن است متعجب شوند که آیا خونریزی و صورتحساب ۸۰ میلیارد دلاری ارزش آنرا داشت. آنها ممکن است بخاطر بیاورند که تنها جنگی ارزش حمایت دارد که بنجامین فرانکلین (BenjaminFranklin) آنرا «بهترین جنگ» خواند٬ جنگی که هرگز  جنگیده نشده است». در واقع٬ ارتکاب کشتار برعلیه عراق و همه شادمانی همراه آن برای بردن بوش(پدر- م) به انتخاب مجدد سال بعد کافی نبود.
«جنگ بر علیه مواد مخدر»: پوشش داستانی- داستان بزرگ
در میان جنگهای صلیبی مختلف ساخته و پرداخته رهبران ما، یکی هم «جنگ برعلیه مواد مخدر» است. سخنگویی از دیده بان آمریکا در رادیو پاسیفیکا (PacificaRadio) در (۳۱ اکتبر٬ ۱۹۹۰ ) تصریح کرد که چگونه آمریکا به گروه های نظامی و شبه نظامیان کلمبیا ظاهرا برای جلوگیری از قاچاق مواد مخدر کمکهای مالی ارائه میدهد. در عوض٬ این نیروها کوشش خود را برای شکنجه و کشتن اعضای چپ قانونی٬ کسانیکه برای اصلاحات اجتماعی و چالش انتخابات صلح آمیز کار میکنند اختصاص میدهند. نماینده دیده بان آمریکا نتیجه گیری کرد که «متأسفانه» سیاست آمریکا «خطا» است. خود واشنگتن با عجله برای جنگ برعلیه مواد مخدر٬ « پول را به مردم خطاکار داد». در واقع٬ دولت (آمریکا- م) پول را به مردم درستی میداد که٬ آنرا دقیقا برای استفاده همان کاری که واشنگتن علاقمند بود بکار ببرند. دوباره فرض شده بود که رهبران آمریکا گمراه شده بودند در حالی که آنها ما را گمراه کرده بودند. کلمبیا در رأس نقض کنندگان حقوق بشر در نیمکره قرار دارد و٬ در دولت کلینتون٬ در ردیف دریافت کنندگان کمکهای نظامی آمریکا بود. به همینگونه هم در پرو(Peru)٬ تحت پوشش مبارزه با قاچاق مواد مخدر٬ نیروهای آمریکایی عمیقا درگیر مبارزه برعلیه شورشیان سیاسی شد که جان هزاران نفر را گرفت. کمکهای مالی آمریکا برای آموزش و تجهیز پرسنل نظامی پرویی بکار برده شد که٬ بیرحمانه در مناطق مظنون به همکاری با چریکهای شورشی استفاده شد.
کاخ سفید میخواست که ما قبول کنیم که هدف از حمله سال ۱۹۸۹ به پاناما، دستگیری رئیس جمهور مانوئل نوریگا(Manuel Noriega)٬ بود که گویا با نقض قوانین آمریکا در خرید و فروش مواد مخدر دست داشته و بنابراین قوانین آمریکا را نقض کرده بود. در اینجا آمریکا تحت اصل قابل توجهی عمل کرده که طبق قوانین داخلی خود بر رهبران کشورهای خارجی در کشور خود صلاحیت  قضایی دارد . آیا آن قانون دوطرفه کار میکند؟ آیا یک رئیس جمهور آمریکا را میتوان بعلت عدم رعایت قوانین خود دستگیر کرد و برای مجازات به یک کشور بنیاد گرای اسلامی منتقل کرد؟
تاخت و تاز نیروهای آمریکا پس از دستگیری نوریگا شدت گرفت. آنها با زور محله کارگری پایگاه طرفداران نوریگا در شهر پاناما را تخلیه و بمباران کردند. آنها هزاران نفر از مقامات٬ فعالان سیاسی٬ و روزنامه نگاران را دستگیر نموده٬ و اتحادیه های کارگری و دانشگاه ها را از هر کسی که گرایش چپ داشت پاکسازی کردند. آنها دولتی برهبری کمپرادوری ثروتمند٬ همچون رئیس جمهور گیلرمور ایندارا(Guillermo Endara)٬ بر سر کار آوردند که٬ با شرکتها٬ بانکها٬ و افراد عمیقا مشغول به قاچاق مواد مخدر و پولشویی حاصل از مواد مخدر رابطه نزدیکی دارد. مقدار مواد مخدری که از طریق پاناما می آید نشادن داده شد، اما بخش کوچکی از کل  آن در آمریکا توزیع میشود. مشکل واقعی پاناما این بود که یک دولت مردمی ملی بود. نیروی دفاعی پاناما یک ارتش چپگرا بود. ژنرال عمر توریخوس(Omar Torrijos)٬ سلف نوریگا که اجرای چند طرح اجتماعی مساوات طلبانه را آغاز کرده بود، در یک سانحه هوایی مرموز که برخی تحلیلگران سازمان سیا را مقصر آن میدانند، کشته شد. بر خلاف نارضایتی جناح راستگرای آمریکایی، دولت توریخوس مذاکره برای انعقاد معاهده کانال پاناما را آغاز کرد و به تداوم رابطه دوستانه با کوبا و ساندنیستهای نیکاراگوئه علاقه مند بود. نوریگا اکثر اصلاحات توریخوس را حفظ کرده بود. پس از حمله آمریکا٬ بیکاری در پاناما افزایش یافت؛ بخش دولتی بشدت کاهش یافت؛ و حقوق بازنشستگی و سایر مزایای کاری لغو شد. امروز پاناما یکبار دیگر یک دولت دست نشانده٬ در آغوش آهنین امپراتوری آمریکا قرار دارد.
آقایان٬ کدام طرف هستید؟
دولت امنیت ملی آمریکا برای جلوگیری از تجارت جهانی مواد مخدر نه فقط به هیچ اقدامی دست نزد، حتی و بیشتر به آنها کمک کرده است. بعضی از مردم به کنایه میگویند که سی آی ای- ”CIA” مخفف «ارتش بین المللی سرمایه داری»(Capitalist’s International Army) است. بعضی های دیگر میگویند که مخفف «آژانس واردات کوکائین»( Cocaine Import Agency) است.
در لائوس(Laos) در اوائل سالهای ۱۹۶۰، آژانس با هردو فعالیت می کرد. بزرگترین درآمد سیا در گرفتن قبایل میو(Meo tribes)  بخدمت در ارتش برای مبارزه برعلیه نیروهای ضد سرمایه داری و ضد امپریالیستی داری بود. پاتیت لائو(PathetLao) قادر بود که محصول بزرگ تریاک قبایل میوها را از روستاهای دورافتاده به بازارهای اصلی از طریق هواپیمایی آمریکا٬ یک شرکت هواپیمایی عملیات سیا٬ حمل و نقل کند. زمانیکه این حادثه به آگاهی عموم رسید٬ سیا اذعان داشت میداند که میوها تریاک را در هواپیمای آمریکایی حمل و نقل میکردند و ادعا کرد که برای جلوگیری از این کار آنها سعی کرده٬ ولی٬ این کار آسانی نبود. در واقع٬ خلبانان سیا مکررا گزارش دادند که آنها با دستور از مافوق خود موظف به اختلال در حمل و نقل تریاک نبودند. همانگونه که آلفرید ماکوی(Alfred McCoy) مستند کرد٬ تولید تریاک توسط جنگ سالاران سیا در جنوب شرقی آسیا پس از وارد شدن سیا ده برابر شده است. [آلفرید ماکوی٬ سیاست هروئین: همدستی سیا در تجارت جهانی مواد مخدر(نیویورک:انتشارات لورنس هیل) ] .
در اوائل سالهای ۱۹۷۴-۱۹۵۰، سیا مافیاهای سیسیلی و کورسیها(Sicilian and Corsican mafia) را بخدمت گرفت٬  به آنها (مافیاها) پول و اسلحه  داد تا اعتصاب طولانی مدت کارگران فرانسه و ایتالیا برهبری اتحادیه های کارگری کمونیستی را در هم بشکنند. در مقابل٬ به سندیکاها(سندیکاهای مافیایی- م) برای حمل و نقل هروئین که بیشتر آن نهایتا به آمریکا رسید، کمکهای فراوان ارائه داد.
در سال ۱۹۸۰ در بولیوی(Bolivia)٬ سیا در سرنگونی دولت منتخب دمکراتیک٬ اصلاح طلب کمک کرد و یک خونتای نظامی راستگرا بر سر کار آورد. دولت جانشین که با دستگیریهای گسترده٬ شکنجه٬ و کشتار مشخص میشد٬ بعنوان «کودتای کوکائین» معروف شد که همکاری آشکار حاکمیت جدید با اربابان کوکائین رسما تأئید شد.
در سال ۱۹۸۸، شاهدان در کمیته فرعی (Subcommittee) مجلس سنا در برابر سناتور کری (Kerry) بر تروریسم٬ مواد مخدر٬ و عملیات بین المللی از عملیات گسترده مواد مخدر که سیا و دیگر کارکنان دولت همراه با مقامات اجرایی بالا و رهبران نظامی تعدادی از کشورهای آمریکای لاتین درگیر بودند٬ شهادت دادند. مأمورات عملیاتی سیا از پول انباشت شده از قاچاق مواد مخدر برای یارانه ارتشهای ضد انقلابی سراسر منطقه و در بعضی موارد به نفع جیب خود استفاده میکردند.
یک دستیار اطلاعاتی سابق به نوریگا٬ خوزه بلاندون(José Blandon)٬ به کمیته کری گفت که از باند هوایی- پرواز کاستاریکایی(Costa Rican) برای تحویل سلاح به کنتراهای نیکاراگوئه و نیز برای حمل کوکائین  به آمریکا استفاده میشد.
یک مقام کمیته تحقیق در کاستاریکا با آوردن اتهامات برعلیه جان هال(John Hull)٬ یک دامدار آمریکایی که به سیا و تجارت مواد مخدر وصل بود، شکایت کرد. مقامات کاستاریکا درخواست (ناموفق) کردند که آقای هال بدلیلی که او درگیر در قتل و قاچاق اسلحه و مواد مخدر در کشور آنها متهم شده٬ استرداد شود.
در همدستی با هال، آنها از سرهنگ اولیور نورت(Oliver North) و راب اوون(Rob Owen)٬ دان کویل (Dan Quayle) دستیار وقت سناتور سابق، از ایندینا (Indiana) نام بردند. هال همچنین در تقلب جنایی٬ ممانعت از اجرای عدالت٬ و قاچاق در این کشور دست داشت٬ با این حال وزارت دادگستری هیچ اقدامی برعلیه او بعمل نیاورد. او به کاستاریکا هم تحویل داده نشد.
در سال ۱۹۸۹، مأموری از اداره مبارزه با مواد مخدر در السالوادور٬ سیلیرینو کاستیلو سوم(CastilloIII)٬ جزئیات تحویل مقدار زیادی مواد مخدر و سلاح قاچاق را که توسط اولیور نورت و سیا در فرودگاه نظامی السالوادور که خود کاستیلو کشف کرده بود، گزارش داد. در یک کنفرانس مطبوعاتی در واشنگتن٬ دی.سی٬ ۲ اوت ۱۹۹۴، کاستیلو اطلاعات بدست آورده را تکرار کرد که نورت میدانست که مواد مخدر از پایگاه هوایی در ایلوپانگو(Ilopango) خارج میشود: «همه خلبانان او قاچاقچیان مواد مخدر بودند. او میدانست که آنها چکار میکنند و حاضر نبود با آنها برخورد کند». ادوین کورر(Edwin Corr)٬ سفیر وقت آمریکا در السالوادور٬ به کاستیلو گفت که این «یک عملیات مخفیانه کاخ سفید است که بوسیله سرهنگ اولیور نورت انجام شده و ما باید از آن فاصله بگیریم (سان فرانسیسکو هفتگی٬ ۱۸ مه٬ ۱۹۹۴).
هر دو گزارش کمیته کری و گزارش نهایی مشاور مستقل لاورنس والش(Lawrence Walsh) در مورد ایران کنترا حاوی شواهد مهم- بحرانی برعلیه نورت بود که بجای زندان رفتن درکاندیداتوری برای مجلس سنا شرکت کرد. به کیفرخواست کاستاریکا برعلیه هال و اتهامات عنوان شده برعلیه نورت تقریبا هیچ توجهی در رسانه های اصلی نشد٬ فقط چند خط هو-همهمه(نامفهوم- م) در یک صفحه داخل نیویورک تایمز بود- دریافت کرد. اگر یک رهبر مترقی مثل جسی جکسون(Jesse Jackson) با سندنیستها در تجارت مواد مخدر و اسلحه وصل شده بود٬ از آن بعنوان یک داستان بزرگ برای هفته ها تا پایان بازی کرده بود. اگر جنگ برعلیه مواد مخدر بازنده شده است٬ برای این است که دولت امنیت ملی در سمت – همراه قاچاقچیان قرار دارد.
مواد مخدر بعنوان سلاح کنترل اجتماعی
علاوه بر تأمین هزینه جنگها و پولشویی، مواد مخدر در عبن حال یک ابزار بسیار مؤثر برای کنترل اجتماعی بشمار می رود. با افزایش مواد مخدر در آمریکا، مصرف آن بطور چشم گیری افزایش یافته است. تقاضا ممکن است عرضه ایجاد کند٬ اما عرضه نیز تقاضا را بوجود میآورد. تولید انبوه و فراهم کردن امکان دسترسی مردم به آن، اولین شرط مصرف عمومی مواد مخدر است. چهل سال پیش٬ جوامع داخلی شهر فقط فقیر بودند همانگونه که اکنون هستند٬ اما آنها مواد مخدر تا این سطح مصرف نمیکردند برای اینکه مواد مخدر به این اندازه فراوان و با قیمت ارزان و قابل دسترس مثل امروز در جامعه آنها- شایع نشده بود. آنهایی که میخواهند ماریجوانا را قانونی کنند باید بجای استفاده از اصطلاح «دراگز- drugs» (مواد مخدر)٬ استفاده از «ماریجوانا- علف» را بطورمشخص اعلام نمایند٬ برای اینکه خیلی از مردم دراگز را بمعنی کراک (crack)٬ آیس (ice)٬ داروهایی که با نسخه گرفته میشود(PCBs) می فهمند. هروئین٬ یکی دیگر از انواع  بسیار مختلف مواد مخدر است که اثرات جدی بر جوامع آنها گذاشته است. اگر آمریکا مجدانه تلاش نکند و اگر کشورهایی مانند پاکستان٬ افغانستان٬ تایلند٬ کلمبیا٬ پرو و بولیوی با قاچاقچیان مواد مخدر بهمان صورتی که با دهقانان٬ دانشجویان٬ و کارگران خواهان بهبود اجتماعی سختگیرانه برخورد می کنند، رفتار نکنند٬ یک جنگ بین المللی موفق برعلیه مواد مخدر امکانپذیر نیست.
سیاست آمریکا معطوف به جنگ برعلیه مواد مخدرنیست. زیرا استفاده از مواد مخدر و قاچاقچیان مواد مخدر در جنگ ابدی امپراطوری برای کنترل اجتماعی در خانه و خارج از کشور میباشد. همانند نازی ها سابق که ثابت کردند در جنگ برعلیه کمونیست مفید هستند٬ قاچاقچیان مواد مخدر (که بعضی از آنها با سازمانهای فاشیستی ارتباط دارند) در کنار سیا(CIA) هستند. پیتر دیل اسکات(Peter Dale Scott) و جاناتان مارشال(Jonathan Marshall) در سیاستهای کوکائین(۱۹۹۱) مینویسند٬ «برای اینکه سیا شبکه های بین المللی مواد مخدر را فعال سازد»٬ «منابع اطلاعاتی مهم، اهرم سیاسی٬ ومنابع مالی غیرمستقیم عملیات جهان سوم خود را از کار می اندازد». این، چیزی کمتر از «یک تغییر کامل مسیر سازمانی» نیست. در حالی که درباره مبارزه با مواد مخدر صحبت زیادی میشود٬ رئیس جمهور ریگان یک سوم بودجه آژانس قانون فدرال برای مبارزه با جرایم سازمان یافته را کاهش داد. کاهش ۱۲ درصدی بودجه آژانس مبارزه با مواد مخدر باعث اخراج ۴۳۴ کارمند دی ایی ای( DrugEnforcement Agency)٬ از جمله ۲۱۱ مأمور شد. گارد ساحلی کاهش یافت٬ در نتیجه نظارت های ساحلی بر قاچاق تضعیف گردید. کاهش شدید شمار کارکنان دادستانی آمریکا٬ باعث کمبود وکلا و در نتیجه، وزارت دادگستری مجبور به چشم پوشی از ۶۰ درصد موارد جنایی و مواد مخدر گردید.
همه اینها باعث شد که دان مولدیا (Dan Moldea) محقق جرایم و جنایات سیاست مواد مخدر٬ ریگان را «یک شیاد» توصیف کند. و تام لیوز(Tom Lewis)، عضو کنگره آمریکا اظهار داشت که « ما فقط دله دزدها٬ ماهی های کوچک را صید میکنیم. چرا ما کله گنده ها را دستگیر نمیکنیم؟» دولت بوش(پدر) هیچیک از کاهش هزینه های ریگان را ترمیم نکرد و هیچ استراتژی برای مبارزه با مواد مخدر یک مبارزه واقعی تنظیم نکرد. در واقع٬ بوش(پدر) با کاهش همین تعداد کم مرزبانان، باعث شد که نیویورک تایمز(۲۷ اوت٬ ۱۹۸۹) نتیجه گیری کند که٬ « بودجه پیشنهادی بوش(پدر) برای سال مالی ۱۹۹۰ حتی باعث حضور کمرنگ مأمورین [مبارزه با مواد مخدر] در مرزها گردید». همچنین، دولت کلینتون در عرصه های دیگر سیاست عمومی٬ هیچکار قابل توجهی در جنگ با مواد مخدر انجام نداد.
در اواسط قرن نوزدهم٬ زمانیکه بریتانیایی ها مقادیر زیادی تریاک به چین بردند٬ در پاسخ به درخواست  چینی ها نبود. این٬ یک راه شیطانی مناسب برای ایجاد بازار جدید و کسب سود خوب از محصول تولید شده در یک کشور مستعمره(هند) برای بریتانیایی ها بود. در حالی که تبلیغ آرامش وار در میان جمعیت بالقوه زیاد در یک مستعمره دیگر(چین) میکرد. جنگهای تریاک، در واقع، تلاش چینی ها برای مقاومت در برابر قاچاق مواد مخدر بود که از طرف بریتانیایی ها حمایت شده بود. چینی ها میدانستند که «فقط بگویند نه» کافی نبود. آنها همچنین میدانستند که قانونی کردن(تریاک – م) راه حل نبود٬ برای اینکه٬ دراصل٬ بریتانیا تجارت مواد مخدر را قانونی کرده بود- و این مشکل بود. احتیاج به قبول تئوری توطئه نیست که متعجب شویم اگر سیاستگزاران راستگرا همان نوع بازی را با قاچاق مواد مخدر با کشورآمریکا نمیکنند. سازمانهای اعتراضی جوامع لاتین٬ آمریکایی های آفریقایی آفریقایی تبار در سالهای ۱۹۶۰ بطور سیستماتیک توسط پلیس و مقامات فدرال نابود شدند٬ رهبران آنها کشته یا با اتهامات واهی زندانی شدند. بلافاصله٬ فروشندگان مواد مخدر برای قلع و قمع آن سازمانها دست بکار شدند. قاچاقچیان مواد مخدر بدون ترس از طرف مقامات فدرال اجازه داشتند محموله را به کشور وارد کنند. ساکنان داخلی شهرهای امروز٬ بجای بسیج و مبارزه برای  مشکلات نان و آب مورد نیاز خود، برعلیه هجوم مواد مخدر مبارره میکنند. کسانیکه استدلال میکنند که برای حل مسئله مواد مخدر آنرا قانونی کنیم، درک نمی کنند که مواد مخدر در حال حاضر عملا قانونی است٬ و این مشکل است. مواد مخدر با کمترین مخالفتی از طرف مجریان قانون و اغلب با همکاری فعال آنها در جوامع توزیع می شود. پلیس ها مکررا در لیست حقوق بگیران مافیای مواد مخدر هستند و باحتمال زیاد برعلیه شهروندانی که در برابر مواد مخدر مقاومت میکنند، عمل میکنند تا برعلیه خود قاچاقچیان مواد مخدر.
  بعضی از مفسران محافظه کار هوادار قانونی کردن مواد مخدر، مانند ویلیام باکلی جونیور (William Buckley, Jr)٬ بطور منتاقضی ادعا میکنند که مسئله مواد مخدر جدی نیست و در عین حال برای اینکه خیلی گسترده است، غیرقابل کنترل است. ادعای این محافظه کاران٬ که برعلیه پوسیدگی ارزشهای آمریکایی صحبت میکنند٬ درباره اثرات مخرب مواد مخدر بطور عجیبی ضعیف بنظر میرسند. طبعا٬ آنها بمراتب علاقمندند که ببینند سکوت جوانان کم درآمد در اثر هجوم مواد مخدر بهتر از آن است که برای مبارزه مردمی علیه توزیع مجدد منابع عمومی بسیج شوند. آنها ترجیح میدهند که جوانان شهرها درباره انقلاب صحبت نکنند- همانگونه که همتایان نسل پیشین آنها که به عضویت لردهای جوان٬ جنگلبانان بلک استون٬ و پلنگهای سیاه  پیوستند- اما در عوض به تزریق  مواد به خودشان و با اسلحه  به تیراندازی به یکدیگر مشغول شوند. هنگامی که رهبران خیایانی برای برقراری مصالحه بین گانگسترها فعالیت میکنند و انرژی خود را در مسیر سیاسی سازمان یافته صرف می کنند٬ آنها با سرکوب فراقانونی سرکوب می شوند نسبت به زمانیکه آنها در فعالیتهای باند معمولی رها باشند. [یک مثال: در سال ۱۹۹۴ یکی از رهبران سابق باندها در لس آنجلس- رهبر تقدیر جامعه و رئیس مصلح دیووان هولمز(Dewayne Holmes) به اتهام سرقت ۱۰ دلار از کسی که باعث اختلال در یک دیسکوی رقص متعلق به  هولمز شده بود، زندانی شد. او هفت سال در زندان ماند. برای جزئیات مراجعه کنید به کریستین پارنتی٬ «بنیانگذار باند آتش بس باتهام ساختگی متهم شد»٬ مجله ز٬ نوامبر ۱۹۹۳].  مواد مخدر ابزار مهم سرکوب و کنترل اجتماعی است. امپریالیستهای بریتانیایی اینرا میدانستند و کارشناسان محافظه کار٬ پلیس٬ سیا٬ و کاخ سفید نیز بهمین صورت اینرا میدانند. از هارلم (Harlem) تا هندوراس (Honduras)٬ امپراتوری از هر دستگاهی که در چنگ خود دارد، برای تضعیف روحیه مردم سرکش و ایجاد اختلال در جامعه استفاده میکند.

 پایان فصل ششم 


پای نوشت : انتشارمقالات دریافتی دیگر دوستان وبلاگ نویس دروبلاگ شاهین شهر-اندیشه های(سیاسی) نوین و مترقی
، الزاماً بمعنای تائید آنها نیست!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر